یکی نبود این یکی بود
استاد چخنی بود ، خود را جنتلمن شهر می دانست.
با هزاران رای وارد شورای شهر شادمان شد و دل هوادارانش را شاد کرد ، سال ها می گذرد اما استاد چخن کاری از پیش نبرد . . .
آش همان آش ... و کاسه همان کاسه
وعده های انتخاباتی محقق نشد ، استاد چخن باید فکری می اندیشید !
به این نتیجه رسید که راهی جز چسبیدن به دم شیر ندارد .
فکر می کرد با چسبیدن به دم شیر که همان نماینده شادمان است ، بتواند در ماراتن سیاسی ادامه بازی دهد و همچون گذشته با لقب استاد چخن از طریق سیاسی کاری به نان و نوایی برسد .
استاد چخن یقین داشت در شورای شهر شادمان دیگر جایی ندارد و با این روندی که پیش می رود نیجه ی آن دو حالت در برنداشت ؛ یا اینکه سرانجام به مهره های سوخته سیاسی شادمان می پیوست ! یا هر چه در توان دارد صرف نماینده شادمان کند تا به پست و مقامی برسد !
سلطان شادمان که بازی های سیاسی افرادی چون استاد چخن را از رو می خواند ، با دادن پست عکاسی در کانال تلگرامی خویش به استاد چخن اکتفا کرد .
استاد چخن به این پست لبیک گفت و با جان و دل برای آن تلاش می کند ، کار به جایی رسید که حتی از عکس گرفتن حرفه ای و "بشین پاشو" با گوشی موبایل خود دریغ نکرد .
این داستان ادامه دارد . . .
برچسبها: داستان استاد چخن شادمان